جوان تنگدست و پریشان خودش را به طبقه ی چهلم هتلی در وسط شهر رساند و از بالکن اتاقی در آنجا تهدید کرد که خودش را پرت خواهد کرد. نزدیک ترین مکانی که می شد به او دسترسی داشت پشت بام ساختمان بغلی بود که چند متر پایین تر از طبقه ی چهلم هتل بود. پلیس هر کاری کرد نتوانست او را پایین بیاورد. تصمیم گرفتند کشیشی را از کلیسای نزدیک خبر کنند. کشیش با سرعت خودش را رساند
ادامه مطلب ...این سرگذشتی رو که الان میخواین مرور کنید شاید قبل از این هم یا بهش برخورد کردین یا مشابهش رو خونده باشین ولی فکر می کنم علیرغم تکراری بودن به خواندش می ارزه
!ارزشمندترین چیزهای زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند .پس از 21 سال زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد . آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم . آن شب طبق توصیه همسرم به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم .مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت
ادامه مطلب ...دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد...
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید...
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.
مردم میگفتند
ادامه مطلب ...چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ...تمساح
ادامه مطلب ...